وقتی حرف از نوستالژی میشود آدم یاد بوی کتابهای قدیمی و خانه مادربزرگ و برنامه کودک دهه هفتاد میافتد. گاهی هم یاد اولین عشقش. در خیابان قدم میزنی و ناگهان از بوی عطر به شدت آشنایی مست میشوی. دستپخت مادرت را پس از ماهها میخوری و پرت میشوی به سالهای دور کودکی.
خیلیها نسبت به بو حس نوستالژیک دارند. همان ادکلن قبلی را بارها و بارها میخرند تا خاطراتشان را زنده نگه دارند. برای بعضی دیگر مکانها هستند که خاطرهانگیزند. این که در همان کافه، روی همان صندلی، پشت همان میز بنشینند و همان همیشگیشان را سفارش بدهند.
برای من اما هیچ چیز به اندازه دستخط حس نوستالژیکی ندارد. کافی است یک صفحه از جزوههای قدیمیام را ببینم تا در دنیای خاطرهها غرق شوم. همین است که همیشه یک کوه کاغذ دارم که به نظر به هیچ دردی نمیخورند اما برای من پر از خاطرهاند. جزوههایی دارم که بهتر و کاملترشان در هزاران کتاب درسی هست و من به خاطر حس خوبم به آن کلاس و آن ترم دلم نمیآید آنها را دور بیاندازم. برگههای چرکنویسی که پر از یادداشتهای سرکلاس من و بغل دستیام است. کارت یا صفحه اول کتابی که روی آنها یادداشتی برایم نوشتهاند. و امان از این یادداشتها...یادداشتهایی که وقتی بخواهم فراموش کنم نخستین یادگاریهایی هستند که دور انداخته میشوند. حتی پیش آمده که صفحه اول کتاب را پاره کنم یا کتاب را به کسی ببخشم، فقط محض آن که چشمم به آن یادداشت لعنتی نیوفتد.
خلاصه که نوشتهها روح خاطرات را خیلی بیشتر از بوی عطر با خود حمل میکنند. یک عطر را هزاران نفر ممکن است استفاده کنند اما یک جمله تنها یک بار برای تو نوشته میشود.