شبانه ها

نوکترن یا شبانه، قطعه ای موسیقیایی است که معمولا در هنگام شب نواخته می شود. و معمولا آرامش بخش و ملایم هستند. من نیز شبانه می نویسم. نوشتن در سکوت و تاریکی شب، بهتر از هر شبانه ای ذهنم را آرامش می دهد.

شبانه ها

نوکترن یا شبانه، قطعه ای موسیقیایی است که معمولا در هنگام شب نواخته می شود. و معمولا آرامش بخش و ملایم هستند. من نیز شبانه می نویسم. نوشتن در سکوت و تاریکی شب، بهتر از هر شبانه ای ذهنم را آرامش می دهد.

قطار ابدی

قطار شلوغ بود. مملو از مردمانی که بی هدف در هم می لولیدند. همه عجله داشتند. همه دیرشان شده بود. و احتمالن همه در دل فحش می دادند به سرعت کم قطار و ترمزهای گاه بیگاه راننده. شاید در آن میان، فقط من و تو بودیم که آرزو می کردیم قطار کندتر برود. 

در آن شلوغی ناخواسته در آغوش هم بودیم. گرچه "آغوش" برای ما خواسته و ناخواسته ندارد. همیشه هست. همیشه باید باشد. دستت را دورم حفاظ کرده بودی. آنقدر محکم که گویا می ترسی آن شلوغی مرا ببلعد و برای همیشه از دستم بدهی. دست آزادت را گرفته بودم و محکم می فشردم. گویا من هم از از دست دادن تو می ترسیدم. سرم روی سینه ات بود. چهره ات را نمی دیدم. برای دیدنت باید عقب می رفتم و نمی خواستم لحظه ای از تو جدا شوم. طاقت نگاه کردن به چشمانت را نیز نداشتم. می دانستم که مثل چشمان خودم آکنده از بغض است. می دانستم که اگر لحظه ای از قید و بندهای زندگی آزاد می شدیم، تا ته دنیا با هم می دویدیم. تا جایی که هیچ اثری از بغضمان باقی نماند. 

تو نیز صورت من را نمی دیدی. شاید تو هم نمی خواستی لحظه ای از من جدا شوی. تنها در سکوت بیشتر و بیشتر به خود می فشردیم. چنان می فشردیم گویا در آن شلوغی و گرما تنها هستیم. 

حسم را در آن چند دقیقه چگونه توصیف کنم؟ آزادی؟ خوشبختی؟ آرامش؟

شاید بتوانم این گونه بگویم که می دانستم جای من برای همیشه آنجاست: در آغوشت، سر بر سینه ات. و فهمیدم که برای با تو ماندن خواهم جنگید. برای دوباره و این بار تا ابد سر بر سینه ات گذاشتن...

این بار اما، کم کم باید جدا می شدیم. هر دو می دانستیم موقتیست. اما خب، چه می شود کرد! تو بهتر از من می دانی که برای ما دیوانگان، حتا یک لحظه دوری نیز انگار تا ابدیت طول می کشد. 

قطار به آرامی ایستاد. پیاده شدیم. بغض گلوی جفتمان را می فشرد.

و کاش آن سفر چند دقیقه ای ما تا ابد طول می کشید..کاش قطار در میانه ی راه می ایستاد و آغوشت جاودانه می شد...