دیر آمدی ریرا
باد آمد و همهی رویاها را با خود برد...
"سید علی صالحی"
دیر آمدی ریرا. باد آمد و همهی نامهها را با خود برد. جای نامههای تو را حالا اس ام اس و شبکههای اجتماعی گرفتهاند. دیگر در انتظار نامههایت ننشستهام ریرا. دیگر پاکت نامههایت را با دستهایی که از هیجان میلرزند نمیگشایم. دیگر نمیتوانم از تو بخواهم حال خوب ما را باور نکنی؛ که تو خود نظارگر احوال مایی. ریرا کودکان ما دیگر نامه نمینویسند. شاید هرگز نفهمند نامه نوشتن یعنی چه. ریرا! دیگر کسی شوق نوشتن بر روی کاغذ را ندارد. دیگر با یک تکه کاغذ و یک گل سرخ ابراز عشق نمیکنند. دیگر به دنبال جعبهای برای نگه داشتن دستخط عزیزشان نمیگردند.
ریرا، ریرا، ریرا! جملاتمان کوتاه شدهاند! سالها، به دنبال راهی برای گفتن تمام آن حرفهایی بودیم که آن همه مدت در خود به بند کشیده بودیم و امروز، آن همه فضا برای گفتن داریم و این همه ناچیز، واژگان!
ریرا! این بار از تو میخواهم که باور کنی. ریرا حال ما خوب نیست! کاغذی سپید بردار و بر آن با دستان خود، نامهای بنویس. به کبوتری بسپارش که پیامت را به ما برساند. بنویس ریرا بنویس! با قلمت بر کاغذ بنویس. بگذار واژگانت بر کاغذ به رقص در آیند. بنویس و بگذار از آنچه در بندمان کرده است، سخن بگوییم.* ریرا بنویس که فرصت ما تنگ است. بنویس که محتاج نامههایت هستیم! نامههایی که عطر تو را در خود دارند...
بنویس ریرا! بنویس که نامههایمان نفسهای آخر را میکشند. ریرا! ریرای من! بنویس و قلمت را زمین نگذار! نگذار نامههایمان بمیرند...
*برگرفته از شعری از مارگوت بیکل
پینوشت: این نوشتار به معنای مخالفت من با تکنولوژی و یا تغییر روابط اجتماعی نیست! صرفن یاد و حسرتی است از نامهنگاریهای دوران خوش بچگی.