شبانه ها

نوکترن یا شبانه، قطعه ای موسیقیایی است که معمولا در هنگام شب نواخته می شود. و معمولا آرامش بخش و ملایم هستند. من نیز شبانه می نویسم. نوشتن در سکوت و تاریکی شب، بهتر از هر شبانه ای ذهنم را آرامش می دهد.

شبانه ها

نوکترن یا شبانه، قطعه ای موسیقیایی است که معمولا در هنگام شب نواخته می شود. و معمولا آرامش بخش و ملایم هستند. من نیز شبانه می نویسم. نوشتن در سکوت و تاریکی شب، بهتر از هر شبانه ای ذهنم را آرامش می دهد.

فعلا بی عنوان-قسمت اول

دبیرستانی که بودم همیشه از لابه‌لای حرفای مامان بابام و دوستاشون می‌شنیدم که چقدر دانشگاه رفتن خوبه و  دوره دانشجویی چه دوره فوق‌العاده‌ایه. بین حرفاشون از همه بیشتر به دوره لیسانس اشاره می‌کردن. می‌گفتن هیچی دوره لیسانس نمی‌شه. هیچ دوستی‌ای دوستیای لیسانس نمیشه. می‌گفتن صبح تا شب با یه سری آدم زندگی می‌کنی. یهو می‌بینی چهار سال گذشته و اون آدما اندازه خونوادت برات عزیز شدن و دل کندن ازشون برات دردآورده. هنوزم این توصیف رو از خیلیا درباره لیسانسشون می‌شنوم و توی خیلی از روابط دوستی عمیقشون رو می‌بینم. 

اما امروز می‌خوام از لیسانس خودم بگم. از تفاوت‌هایی که لیسانس من با اطرافیانم داشت. 

هجده ساله بودم و با کلی ذوق برای مستقل و دانشجو شدن به تهران اومده بودم. تصورم از دانشگاه، پردیس دانشگاه چمران و جندی‌شاپور بود که بابا اونجا درس می‌داد  و توی ذهنم وارد یه پردیس دانشگاهی بزرگ می‌شدم. جایی که دختر و پسر توی یک کلاس بودن،‌ دخترا مانتوهای ساده با رنگای شاد می‌پوشیدن. از همه مهم‌تر آرایش می‌کردن و شلوار جین تنشون بود. از یه محیط تک جنسیتی و پر از فشار به اسم دبیرستان دخترونه اونم از نوع تیزهوشانش بیرون اومده بودم و فکر می‌کردم قراره وارد یه محیط روشنفکرانه و شاد بشم. 

ساختمون دانشکده رو که دیدم توی ذوقم خورد. نه تنها یه پردیس بزرگ نداشت، نه‌تنها توی یه کوچه بود، بلکه دوتا ساختمون فکسنی جدا از هم بود که کوچه از وسطش رد می‌شد! یه لحظه بغض گلومو گرفت اما چون بابا منو آورده بود تا قبل از شروع ترم محل تحصیل جدیدم رو ببینم به روی خودم نیاوردم. با شجاعت لبخند زدم و گفتم چقدر خوبه. بابا اینا هم فردای اون روز با دل راحت که من از پس خودم برمیام برگشتن اهواز.

روز ثبت نام تنها بودم. باید می‌رفتم دانشکده عمران که تقاطع میرداماد ولیعصر بود. اونجا یکی از بچه‌های رشته شیمی رو همراه مادرش دیدم. وقتی فهمیدن اهوازی‌ام مادرش گفت حتما آرایش داری که اینقدر سفیدی و دستی به صورتم کشید تا به خیال خودش آرایشم رو پاک کنه. درجا کنف شد و پرسید: تو چرا اینقدر سفیدی؟

از رنگ پوستم دستپاچه شدم. حس متهمی رو داشتم که تحت بازجوییه و از دروغ گفتنش مطمئنن. نمی‌دونستم از ۱ مهر ۱۳۹۱ بارها و بارها تحت این بازجویی قرار می‌گیرم.

نظرات 2 + ارسال نظر
نرگس باران پنج‌شنبه 21 شهریور 1398 ساعت 01:24

به دل نگیر! تقصیر صدا و سیماست! من دانشجوی اهواز بودم. موقع ثبت نام به مسئولینش که سه تا خانم بودن گفتم شما اهوازی هستین؟ با تعجب گفتن آره. گفتم پس چرا سیاه نیستین؟! خندیدن و گفتن بابا تلویزیون بیخود اینطور نشون میده

حمیرا سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1398 ساعت 19:48 http://pieces.blogsky.com

من یه هم اتاقی آبادانی داشتم که پوستش خیلی روشن بود. میگفت اونجا برخلاف تصور، خیلی از دخترها و زن ها پوستشون روشنه.

دقیقا همینطوره :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد